امروز رو هیچ وقت فراموش نمی کنم ... در حالی که در عوالم خودم غرق بودم و به خاطر اتفاقات امروز حس و حال غریب و ... داشتم هدفون رو تو گوشم گذاشتم و .... آنکه پر نقش زد این دایره مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد دلم گرفت اما خوب باید با گوشت و پوست و استخوان لمس کنی که: نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد. تو افکار خودم گم شدم و چیزی انگار درونم را چنگ میزد ... همیشه زندگیم پر بوده از فصل های غیر قابل پیش بینی (گاها قابل پیش بینی !) و یه جورایی باید باهاش کنار میومدم ؛ همیشه یا خودم بودم یا ترجیح میدادم کسی را درگیر نکنم یا کسی نمی اومد در خلوت تنهایی هام و خلاصه اینکه خودم بودم و خودم .... خسته ام خدا خسته ! اما روزگار نه آنگونه است که ما آرزو می کنیم و ... همیشه تو فراز و نشیب های زندگی این متن رو که از سریال سالهای دور از خانه شنیدم به خاطر می آرم : زندگی منشوری است در حرکت دوار- منشوری که پرتوی پرشکوه خلقت با رنگ های بدیع و دلفریبش آن را دوست داشتنی - خیال انگیز و پرشور ساخته است . این متن رو چندین بار با خودم تکرار کردم و ............... اگه الان فاصله نبود شاید حال من خراب خیلی بهتر از اینها بود ... جالبه - این جا هم نمی تونم بنویسم !! |