اونروز برای اولین بار بود که خودش ازمن چیزی میخواست و این کلی منو خوشحال کرد...امروز گفت بیخیال خودم انجامش میدم - بی اونکه بفهمه که انجامش چقدر بهم احساسه خوبی میداد! ... دلم شکست !
اونروز چیزی نیاز داشت و من با اشتیاق پیشنهاد کردم که مهیاش کنم و قبول کرد امّا امروز مثل اینکه حوصله صبر کردن نداشت گفت بیخیال میگم یه نفر دیگه برام تهیه اش کنه - بی اونکه بفهمه که تهیه اش چقدر بهم احساس قشنگی میداد ! ... وباز شکست !
تکّه های شکسته امروز را با احساس های قشنگ دیروز بند میزنم و امیدوار می مونم که فردا مثل دیروز باشه نه امروز !