داستان زندگی !

امروز رو هیچ وقت فراموش نمی کنم ... در حالی که در عوالم خودم غرق بودم و  به خاطر اتفاقات امروز حس و حال غریب و ... داشتم هدفون رو تو گوشم گذاشتم و ....

 

آنکه پر نقش زد این دایره مینایی      کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد 

 

دلم گرفت اما خوب باید با گوشت و پوست و استخوان لمس کنی که: 

 

 نگارنده غیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

 

تو افکار خودم گم شدم و  چیزی انگار درونم را چنگ میزد ... همیشه زندگیم پر بوده از فصل های غیر قابل پیش بینی (گاها قابل پیش بینی !‌) و یه جورایی باید باهاش کنار میومدم ؛ همیشه یا خودم بودم یا ترجیح میدادم کسی را درگیر نکنم یا کسی نمی اومد در خلوت تنهایی هام و خلاصه اینکه خودم بودم و خودم ....  

خسته ام خدا خسته ! اما روزگار نه آنگونه است که ما آرزو می کنیم و ...  

همیشه تو فراز و نشیب های زندگی این متن رو که از سریال سالهای دور از خانه شنیدم به خاطر می آرم : 

زندگی منشوری است در حرکت دوار- منشوری که پرتوی پرشکوه خلقت با رنگ های بدیع و دلفریبش آن را دوست داشتنی - خیال انگیز  و پرشور ساخته است .   

 

این متن رو چندین بار با خودم تکرار کردم و ............... 

اگه الان فاصله نبود شاید حال من خراب خیلی بهتر از اینها بود ... 

جالبه - این جا هم نمی تونم بنویسم !!

نظرات 1 + ارسال نظر
نازی پنج‌شنبه 23 آبان 1387 ساعت 09:07

اتفاقات امروز هر چی که بوده درراستای جبر ، قسمت و در کنارشون خواست خودمونه . هر اتفاقی ولو در ظاهر بد در وجودش خیری پنهان داره که شاید ما در لحظات اولیه متوجه اش نشیم .
اما فاصله رو تا حدودی ما خودمون ایجاد می کنیم، ما می تونیم در لحظات سخت هم کنار کسانی که دوستشون داریم باشیم ، درست مثل لحظات خوشی و بی خیالی که در کنارشون موندیم .چرا سعی نمی کنید فاصله رو با چیزهایی دیگه پر کنید حتی اگه کسی که ازش دورید گاهی واکنش های غیر منطقی و احساسی در قبال شما از خودش نشون داده ؟
ببخشید اگه شعاری شد و دخالت تو کار فاصله ای شما کردم آقای راوی عزیز ...اومدم دیدم وبلاگ مورد علاقه ام آپ شده گفتم نظر بدم .گاهی فکر می کنم دلیل اینکه این همه وقت من بلاگ شما رو رها نکردم چی بوده ؟
روز و شب تون به خیر .

حرفتون کاملا منطقیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد