سلام....
از تاخیر پیش اومده متاسفم ... اما ادامه بحث:
من اصلا قصد این رو ندارم که وارد فلسفه سیاست بشم و وارد موضوعات مورد بحث ارسطو - ماکیاولی و ... بشم - بیشتر دلم میخواد ساده مطرح کنم - از بین تمام نظریات و گفته هایی که هست فکر کنم از همه صریح تر این نظر است که :
<< سیاست بیان متراکم اقتصاد است >>
در واقع ریشه همه تفکرات سیاسی و جریان های سیاسی در اقتصاد است ؛ چرا که همواره در این راه تلاش در جهت مبارزه با یک قدرت و مخالفت با آن در جهت استقرار ایده آلها و خواسته های ماست که باور داریم بالاتر و بهترند ویا تغییر جهت دادن به جریان موجود در جهت حصول مقصود .
در واقع نتیجه آن از دید این گروه احقاق حق است و حق آن چیزیست که در ریشه اقتصادی آن دستمزد جای دارد - همان هسته اقتصاد - .
تشکل های سیاسی معلمان - زنان - دانشجویان - کارگران و .... همه در جهت احقاق حقوقی است که به باورشان براورده نشده است و آنچه در نهایت بدست میاید جهش و حرکتی است در خصوص بهتر شدن وضع معیشت .
رفاه اجتماعی - آزادی بیان - حقوق برابر و .... همه و همه در ادبیات سیاسی و جهان بینی های گوناگونش هر یک به آن نقطه ای ختم میشود که بهبود وضع معیشت را نتیجه می دهد.
....
پس وقتی ما در هر جایی مینشینیم و به وضع موجود اعتراض میکنیم ...ما سیاسی هستیم...
وقتی از شرایط اجتماعی < ناله > میکنیم سیاسی هستیم... و این گناه نیست !
اما
-وقتی می گوییم هم از شرایط راضی نیستیم و هم سیاسی نیستیم !
-وقتی نشستیم و اجازه میدیم تا تمام حقوق مسلم ما پایمال بشن
-وقتی نشستیم و به غارت رفتن پول و سرمایه های ملی و ... رو نگاه می کنیم
و همه و همه را می پذیریم آن هم به بهانه مردم فریب <دین - کتاب خدا - اسلام و ... >
وهیچ گاه با خود نمی اندیشیم که مگر میشود در یک دین این همه بی عدالتی ...ظلم و چپاول و .... موجود باشد
نشون میده که ما لایق همانی هستیم که بر ما میرود و بهتره که با همین بسازیم و لب باز نکنیم ...
نشون میده که نشسته ایم تا دیگران کاری بکنند و ما از این خوان گسترده بهره ای ببریم ..
نشون میده که شیر بودن لایق ما نیست و لاشخور بودن بیشتر بهمون میاد ...
نکته دیگه این که :
آنچه که باعث شده که ما این همه از کلمه سیاست واهمه داشته باشیم صفتی است که ابلهان قبلی و ابله تران امروز در گوش ساده لوح ما خوانده اند و آن <بر اندازی> است و ما را در این خیال پوچ غرق کرده اند که اگر کلامی از سیاست گفته شود قصد ؛ قصد براندازی است و برانداز هم که جایش مشخص و معلوم است .... ! و این ترس همان چیزی است که ایشان میخواهند تا کسی جرأت گفتن حرفی نامربوط !را نداشته باشد...
اگر میخواهیم حقیر نمانیم و همواره در رویای کورش کبیر سیر نکنیم ... !
اگر میخواهیم تا درس دموکراسی و جامعه مدنی رو درست فرا بگیریم
باید همگی - خودمون رو ازقید بی تفاوتی آزاد کنیم و باور کنیم که نقش داریم در هر سنگ بنای آزادی - استقلال و سربلندی میهنمون
باید سیاست رو درست بشناسیم - سیاسی بودن رو نشونه بلوغ فکری و لازمه یک جامعه آگاه بدونیم و بلاخره :
میوه ممنوعه< آقایان> را بی هراس گاز بزنیم ...../.
پیروز باشید